سال نو مبارک
۱۳۹۱ را بتمامی شما دوستان
تبریک میگویم امیدوارم که
سال جدیدیک سال پر از صلح صفا
امنیت برادری برابری وابادی برای
تمامی مسلمین جهان باشد
۱۳۹۱ را بتمامی شما دوستان
تبریک میگویم امیدوارم که
سال جدیدیک سال پر از صلح صفا
امنیت برادری برابری وابادی برای
تمامی مسلمین جهان باشد
ساده ترين ها و آسان ترين ها
آسان ترين راه آشنايي ، يك سلام است ولي گرم و صميمي .
آسان ترين راه قدرداني ، يك تشكر ساده است ولي خالص و صميمانه .
آسان ترين راه عذر خواهي عدم تكرار اشتباه قبلي است .
آسان ترين راه ابراز عشق ، به زبان آوردن آن است .
آسان ترين راه رسيدن به هدف ، خط مستقيم است .
آسان ترين راه پول در آوردن آن است كه همواره در كارت رعايت انصاف را بكني .
آسان ترين راه احترام ، اجتناب از گزافه گويي و گنده گويي است .
آسان ترين راه جلب محبت آن است كه تو نيز متقابلا عشق بورزي و محبت كني .
آسان ترين راه مبارزه با مشكلات روبه روشدن با آن هاست نه فرار .
آسان ترين راه رسيدن به آرامش آن است كه سالم و بي غل و غش زندگي كني .
آسان ترين دوستي هميشه بهترين دوستي نيست ، اين را به خاطر بسپار .
آسان ترين بحث ، بحث درباره چيزهاي خوب و اميدوار كننده است .
آسان ترين برد ، آن است كه خود را از پيش بازنده نداني .
ساده ترين راه خوب زيستن ، ساده زيستن است .
آسان ترين راه دوري از گناه آن است كه هميشه بداني چيزي به نام وجدان داري .
ساده ترين و در عين حال با ارزش ترين عشق ، بي رياترين آن است .
آسان ترين راه بودن ، آن است كه حس بودن هميشه در وجودت شعله ور باشد .
آسان ترين راه راحت بودن آن است كه خودت را همان طور كه هستي بپذيري و در همه حال خودت باشي .
و بالاخره ساده ترين راه خوشبخت زيستن آن است كه همان طور كه براي خودت ارزش قايلي براي ديگران نيز ارزش قايل شوي
بدون توجه به موقعيت طرف مقابل .
حالا كمي مكث كنيد و ببينيد به همين راحتي مي توانيد آسان و ساده روزگار را به خوشي سپري كنيد .
میزبانی جام جهانی 2022را که به قطر یک کشور
مسلمان داده شده است به تمام مسلمانان جهان
تبریک میگویم چون اولین بار است که جام جهانی
در خاورمیانه ویک کشور مسلمان برگزار خواهد
شد به امید موفقیت کشور قطر در برگزاری جام
جهانی 2022
عید سعید اضحی را برای کافه ملت مسلمان افغانستان وتمام مسلمانان جهان جهان تبریک میگویم
عیدقربان
مي نهم گـــردن به عشقت يار قربان کــن مرا
فــارغ از رنج و عذاب و درد هجران کن مرا
چـــــون دو زلف عنبرينت ای بـــهــــار آرزو
تا مگر آئي به آغــــوشم پريشان کـــــن مـــرا
چشـــــم قرباني بـــه قربانـگاه حيران مي شود
شـوخ چشمانم به حسن خويش حيران کن مرا
دوســــتـان شادند از دلـــدار ومـن نا شادمــــان
روی خـــود بنما به بزم خويش مهمان کن مرا
طفلکان از بهــــرعيــــــدی شاد کام و خــرمند
دلبرا با بوسه خـود شاد و خنــــــدان کـــن مرا
تحـــفه عيدی برايــت نقــــد جان را ميد هـــم
ای بــــــه قربانــت بدين تقدير فرمان کـن مرا
اشک خـــونيـنم ( بريدا ) همچو باران می چکد
مـن کــــه بيمار توام ای يار درمان کـــــن مرا
صدای پای عید می آید و دل مومن بر سر دو راهی آمدن عید رمضان و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است.. از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون؟
عیدسعیدفطر را به کافه ملت افغانستان وتمام مسلمانان جهان تبریک میگویم .
ولایت نیمروز | |
---|---|
اطلاعات کلی | |
نام رسمی : | ولایت نیمروز |
کشور : | افغانستان |
مردم | |
جمعیت | ۱۴۸٫۵۰۰ برآورد سال (۲۰۰۹)[۱] |
زبانهای گفتاری: | بلوچی و پشتو |
مساحت: | ۴۱٬۰۰۵ کیلومتر مربع |
ولایت (استان) نیمروز نام ولایتی در جنوب باختری افغانستان است. مرکز آن شهر زرنج است.
بیشتر جمعیت این استان را بلوچها تشکیل میدهند البته این استان از کمجمعیتترین ولایتهای افغانستان است.مساحت این ولایت ۴۱۰۰۵ کیلومتر مربع است و ۱۴۹۰۰۰ نفر جمعیت دارد.[۲]همچنین عدهای از پشتونها ، تاجیکها و ازبکها نیز در این استان ساکنند.
رود هیرمند و دنبالهٔ آن به نام خاشرود به علاوهٔ شاخههای هیرمند به نامهای رامرود و سنارود در این ولایت جریان دارند. بیابانی به نام دشت مارگو بیشتر سطح این ولایت را در بر گرفته و هامون گودزره نیز در این ولایت قرار دارد.[۳]
پنج شهر زرنج، کنگ . چخانسور چهاربرجک و خاشرود شهرهای اصلی این ولایت هستند و از آبادیهای مهم آن میتوان کرودی، میرآباد، قلعه فتح، دشت بکواه، ماککی ِ گودری، کرکی، شند ، رودبار، خواجه سورجو ، مالداران وخلموک را نام برد.[۴]
۶۱٪ مردم این ناحیه را بلوچها تشکیل میدهند و همچنین ۲۷٪ مردم را نیز پشتونها شامل میشوند.همچنین تاجیکها و ازبکها نیز در این ولایت زندگی میکنند.[۵]
کــوہ و چمــن سبـــــز انت گیابان، یھتہ* بھــــــار
رپت* انت تھـــــاری وسردی، گرم انت پــــــــــدا
پل وگلاب انت، شھــــــــد و شراب، مسکئیں دگـار
بھــار انت و نـــــوروز دشت وگیابان، ھر نئیــمگا
شیر انت و شیلانچ، مال انت و دلوت، تیتوک* ھنــار
ملک ســــــوھت وتبــہ بــوت، دوت مئی ســـــــما
چــرس انت وبنگ انت، تریــاک، ھروئیــــــن ودار
واب ائیـــــں بلۓ ما روچ وشپ، گنگ وگــــــــدام*
گپــــاں کنئیـــں ما دیگرے، بیــگواہ وتی نــــام وتوار
شرمئیـــــں کتہ ناما وتی، لبزو نشـــــان، ملکا وتی
ائـــیش انت مئی اے حال ۓ زار، اؤ مـــــــژدہ وار*
چــم بستگ و گـــوش لؤکہ*، بلے پریات و زار انت
لاپ گژنہ* ودپ تژنہ*، زھرا ورئیں چہ زوم و مــــار
چم کؤر انت اچ ھاک و آس، ماں پوجگلا پاد بڈتـگ
دؤزواہ بیا چم کنجلئیں، مہ پیــکر و درئین گوھــــــار
چست بؤ چہ وابا، دنیا شتگ مـــــــــــــــــاہ ۓ سرا
ما وتا مانپؤشتگ ماں برقعـــــــــــــــــــا لؤگ و دوار
بس کں دگہ جان سستگئیں، دل پرشتــہ و گیں مرتگئیں
ناچاں بزورشستـــــون منی، یھتہ بھار، یھتہ بھــــــــار
و امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی
که ویران شد
برایت قصه ها دارم
تو امشب آخرین اشکم بروی گونه می بینی
و امشب آخرین اندوه من مهمان توست
بیا نامهربان
و امشب را کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن
چه شبهایی که من تا صبح برایت گریه می کردم
و اندوهم همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود
قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود
که من در وصف چشمانت
کلامی سهل بنویسم
درون شعر های من
همیشه نام و یادت بود
درون قصه های من
همیشه قهرمان بودی
ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر
تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من
درون قصه هایم ، قهرمانهارا
به خون خواهم کشید آخر
و دیگر شعرهایم بوی خون دارد
ببخش ای خاکی خسته
اگر امشب به میل من
کنارم تا سحر بیدار ماندی
برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم
که امشب میزبان
رنج من گشتی
«خداحافظ»برای آخرین لحظه «خداحافظ ....!؟»
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین میکنم
من می توانم! می شود!
آرام تلقین میکنم.
حالم، نه، اصلآ خوب نیست...
تا بعد بهتر می شود!!
فکری برای ِ این دل ِ تنهای ِ
غمگین میکنم.
من می پذیرم رفته ای،
و بر نمی گردی همین!
خود را برای ِ درک این، صد بار تحسین میکنم.
کم کم ز یادم می روی،
این روزگار و رسم اوست!
این جمله را با تلخی اش
صد بار تضمین میکنم.
من ء کشتگ بارگ تئی دوری جدائی
تئی کولیگ باتان مه کن بی وپائی
دوست تئی جتائی ء کشتگ من ء را دلون بی کرار انت نه گندان ترا را
امیت واران روچی تو کائی پدائی
من ء کشتگ بارگ تئی دوری جدائی
دل ات بُرت منی چوشمشت ئی چی ء گل کنان آه ءُ پریات نالان چو بلبل
دلون یک ات تو بُرت دگه نیست بهائی
من ء کشتگ بارگ تئی دوری جدائی
ترا چی هبر که چتور من گنوکان تئی اشک ء آس ء او دلبر من روکان
مه کرتین تو گون من چشین بی هدائی
من ء کشتگ بارگ تئی دوری جدائی
ای بلوچستان تویی اسرار من
من بلوچم هر بلوچی یار من
ای بلوچستان دوای درد من
ای بلوچستان تویی تیمار من
تو تیای خاک تو در چشم من
بوی تو درمان کند بیمار من
من بلوچم نام من تاریخ من
جز بلوچی کس نبود غم خوار من
من بلوچم مرد جنگی مرد کوچ
می نوازد مردی ام را تار من
کـجـا کـجـا روانــی کـه دل تــرا تــوارن کـدی کـدی تـو کایئی دو چم تی راهچارن
سبد سبد گل و پل تی رهسرا نثارن طـبـق طـبـق مـحـبـت گـونــا گـلان هـوارن
تو بیا په شوق و شانی چو باغ ء یا سمینا
جـهـان که سمبهینی گلان تی آرزوا سمن که پیش دلریت قدیمی رنگ و بوا
سمین که شهر گولیت بهار ء جستجوا کلی که چست کن می دلانس های و هوا
گوشی که انتظارن په تی گلین جبینا
سهی نیئی که دوشی وفا ء داستانت چراغ و پا توانی دوبارء امتحانت
ادا دلی غمگین په نو گلی سٌچانت گوشئ ترا و ما را دوبارء گپ و ترانت
سحر که بیت شتی تو پدا په هندو چینا
ادا مرادء شهرن ادا قرارء شندن ادا امید ء گورن ، ادا وفا ء بندن
ادا گلانی ملکن ، ادا دلانی هندن گیا چشین گلا غم په طارقا پسندن
هر ملت یا قوم یا گروهی از مردم دارای خصوصیات ویژه ای همانند زبان و فرهنگ می باشند. چنانچه بخواهیم این گستره را بطور ویژه بیان نمائیم، می توان گفت که گروه متمایزی از مردم، صرف نظر از این که آنان را قوم و یا ملت بنامیم، دارای فرهنگی ویژه با آداب و رسوم، روابط و مناسبات اجتماعی خاص خودشان هستند که طبیعتآ آنها را با مردم، اقوام و ملل دیگر متمایز می سازد. گر چه مقولاتی همچون قوم، ملت، فرهنگ، مناسبات و روابط اجنماعی دارای مفاهیم مختلفی از دید مردم شناسان و جامعه شناسان هستند و چه بسا سیاسیون نیز برداشتهای ویژه خاص خودشان را داشته باشند، نگارنده این سطور آگاهانه ارجحیت خاصی در کاربرد این مفاهیم ندارد و بر این اساس، تلاش من تنها اهمیت مقوله "نام و نامگزاری" در میان ما بلوچان است.
به گمان من، مقوله نام و نامگزاری، بیانگر هویت، اعتماد و بالندگی یک ملت زنده است. یک ملت زنده اساسآ با زبان خود بقا و هستی اش را به هموطنان و جهانیان می نمایاند. نام و نامگزاری هم در این راستا و خواسته یا ناخواسته در پیوندی ناگسستنی با زبان یک مردم زنده تجلی می یابد. در یک نگاه گذرا به راحتی در می یابیم که به همان نسبت که ما – به دلایل گوناگون- فرزندانمان را مسمی به نامهای بلوچی نمی کنیم، بصورت موازی و به تبعیت از آن حتی بصورت ناآگاهانه از گویش به زبان بلوچی هم گریز داشته ایم. "نام" همچون "زبان"، انعکاسی از برداشتها، احساسات، تاریخ، مناسبات و شرایط وجودی یک ملت هست.
مردمی که "بلوچ" نامیده می شوند، در سده های بسیار دور به سرزمینی که "بلوچستان" نامیده می شود آمده و رحل اقامت گزیده اند.پس از گذر اعصار و قرون و شرایط طاقت فرسای جغرافیایی و اجتماعی کماکان به این سرزمین دل بسته اند. سرزمینی که هم اکنون در محدوده مرزبندیهای رسمی ایران، افغانستان و پاکستان قرار دارد، مآوا و مسکن بلوچ است. "بلوچ" با سرزمین "بلوچستان" و با "بلوچی" تعریف می شود. "نام" بلوچی نیز جزئی جدایی ناپذیر از مفهوم گسترده زبان و فرهنگ بلوچی است. بدینصورت است که نمی توان آن را صرفآ یک گزینه اختیاری و سلیقه ای ارزیابی نمود.
مردم بلوچ، همچون دیگر مردمان فلات ایران همچون پارسها، کردها و دیگران دارای آیین زرتشتی (زردشتی – گبر- مجوس) بودند. بسیاری از بلوچان تا همین اواخر از آیین هندو (گور) تبعیت میکردند. علاوه بر این، بسیاری از مردم غیر بلوچ از نواحی دیگر در طی دهه ها و سده های متوالی به این سرزمین کوچیده و ساکن گشته اند و خودشان نیز سرانجام "بلوچ" شده اند. نامهای بلوچی نیز در همین راستای تاریخی به شکل امروزی شان تحول یافته و نسل اندر نسل برای ما به یادگار مانده اند.
بسیاری از نامهای عربی و اسلامی نیز با گرویدن بلوچان به اسلام وارد زبان و فرهنگ بلوچی گشت. پیش از آن، لابد یورش سپاهیان اسکندر مقدونی بی تآثیر نبوده است. هجوم اقوام ترک و مغول به فلات ایران و نواحی نیز بر مفهوم "نام" آثار همیشگی خود را به جای گذاشته است. در دهه های اخیر، تاثیر فرهنگ و زبانهای فارسی و عربی از سوئی و هندی و اردو از سوی دیگر به سرعت اساس "نام" بلوچی را تحت الشعاع قرار داده است.
جی بلوچستان مئی پاکین دیار جی ترا لکهـ وار مئی پلیّن دگار
اچ هزاران سال تئی نام زندگ انت تان هزاران سال هم پائندگانت
جی بلوچانی شان جه جتگ جی نشانء ا٫سمتانءجه جتگ
جی مئی نوکین دورءنوکین زربشان گون وطن پاکین هر پنچین براسان
جی مراهداروپلّین بنگالی جی سرحد و پنچاب وسندهـ ءشان جی
شورش ءلکهـ وار سلامان ءبزوریت گون کریم امن ءدورتان ءبشانیت
عــــــــــــــبــــــــد الــکــریــــم شـورش
هر چی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن
هر چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن
هر چی دلسوزتر باشی بیشتر سرت کلاه میذارن
هر چی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحتتر لهش میکنن
هر چی آرومتر باشی فکر میکنن آدم ضعیفی هستی
هر چی بیشتر به فکر دیگران باشی بیشتر حقتو میخورن
هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلن.
اين يک داستان واقعي است که در ژاپن اتفاق افتاده.
شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي کرد. خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند. اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود.
دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسي کرد متعجب شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!!
چه اتفاقي افتاده؟
در يک قسمت تاريک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنين موقعيتي زنده مانده!!!
چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است.
متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.
در اين مدت چکار مي کرده؟ چگونه و چي مي خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شديدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقي! چه عشق قشنگي!!!
اگر موجود به اين کوچکي بتواند عشقی به اين بزرگي داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد مي توانيم عاشق شويم، اگر سعي کني
وقتی که تو هم حتی این درد نمی دانی
در عمق نـگاه امشب جـز درد نمی گنجد
مانده است خوشی هایم در کیف دبستانی
لالایی بـاران را در گــوش دلــم خـوانـدنـد
صبح است دمی بنشین ای دل دل طوفانی
می بـارد و می ریزد بـر پـهنک رخـسارم
اشکی که نمی بینی رازی که نمی دانی
بـر سایـه ی دیـواری آویـختم از انـدوه
می ریخت فرو بر سر ویرانی و ویرانی
بـاران نـگاهـم را بــر آینه مـی بــارم
این کیست در آئینه تندیس پریشانی
شعرمن و شعرتو خون شیهه ی طوفانهاست
بـر دار و ببر مـارا دریـا تـو بــه مهمانی
در جاده به دنبالت می آیم و کوچت را
می بینم و می گریم در یک شب بارانی
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز وهیچ کسی را
دیگر در این زمانه دوست ندارم
انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز وهر کسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می کند
پس من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم
آخرین قصه !
بیا ای بی وفای منو امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی
که ویران شد
برایت قصه ها دارم
تو امشب آخرین اشکم بروی گونه می بینی
و امشب آخرین اندوه من مهمان توست
بیا نامهربان
و امشب را کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن
چه شبهایی که من تا صبح برایت گریه می کردم
و اندوهم همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود
قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود
که من در وصف چشمانت
کلامی سهل بنویسم
درون شعر های من
همیشه نام و یادت بود
درون قصه های من
همیشه قهرمان بودی
ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر
تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من
درون قصه هایم ، قهرمانهارا
به خون خواهم کشید آخر
و دیگر شعرهایم بوی خون دارد
ببخش ای خاکی خسته
اگر امشب به میل من
کنارم تا سحر بیدار ماندی
برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم
که امشب میزبان
رنج من گشتی
«خداحافظ»برای آخرین لحظه «خداحافظ ....!؟»
عید سعید قربان را برای تمام مسلمانان جهان تبریک میگویم
عیدقربان
مي نهم گـــردن به عشقت يار قربان کــن مرا
فــارغ از رنج و عذاب و درد هجران کن مرا
چـــــون دو زلف عنبرينت ای بـــهــــار آرزو
تا مگر آئي به آغــــوشم پريشان کـــــن مـــرا
چشـــــم قرباني بـــه قربانـگاه حيران مي شود
شـوخ چشمانم به حسن خويش حيران کن مرا
دوســــتـان شادند از دلـــدار ومـن نا شادمــــان
روی خـــود بنما به بزم خويش مهمان کن مرا
طفلکان از بهــــرعيــــــدی شاد کام و خــرمند
دلبرا با بوسه خـود شاد و خنــــــدان کـــن مرا
تحـــفه عيدی برايــت نقــــد جان را ميد هـــم
ای بــــــه قربانــت بدين تقدير فرمان کـن مرا
اشک خـــونيـنم ( بريدا ) همچو باران می چکد
مـن کــــه بيمار توام ای يار درمان کـــــن مرا
شب تاریک و بیم موج و کشتی بان بی فانوس
یکی می گفت:این دریا ... , یکی می گفت: بیهوده است
یکی فریاد زد: خشکی ... , یکی آرام گفت: افسوس
و اما پشت دریاها , یقین شهری است رویایی
اگر رفتند با رویا , اگر ماندند با کابوس
" خدا با ماست " این را ناخدا می گفت پی در پی
اگرچه سخت درمانده است , اگرچه همچنان مایوس
کبوتر نه , کالاغی نه , و حتی برگی از زیتون
همه مردند بی احساس , همه مردند نامحسوس
هوایی شاعرانه , شرشر باران و رعد و برق
و کشتی خفته بود آرام در اعماق اقیانوس